قائمون

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

قائمون

بسم رب الشهدا و الصدیقین..... سلام بر مجاهدان راه خدا...امام خامنه ای: نمکـــ شناسی حقــــ شهـــدا این استــ که در راهیــ که آن ها بـــاز کرده اند، حرکتــــــ کنیم. .....ان شاءالله رهروانان خوبی برای راه شهدا باشیم ....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تفحص 1

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۲ ق.ظ

تفحص ...

.

.

پایی که ایستاد

شهید به کربلا منتقل شده

از حالا باختی.

اسلحه هنوز ..

بچه هایم

انتقام سیلی

.





انگار از آسمان آتش می بارید.
به شهید غلامی گفتم: «گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود، برگردیم.»
گفت: «بگو عاشق نیستیم.»
گفتم: «علی آقا! هوا خیلی گرم است. نمی شود تکان خورد.»
گفت: «وقتی هوا گرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که در این بیابان افتاده است، دلش می شکند و می گوید: خدایا بچه ام در این گرما کجا افتاده است؟ همین دلشکستگی به تو کمک می کند تا به شهید برسی.»
نتوانستم حرف دیگری بزنم. گوشی را گذاشتم، برگشتم و گفتم: بچه ها، اگر از گرما بی جان هم شدیم، باید جستجو را ادامه دهیم.»
پس از نماز صبح کار را شروع کردیم. تا ساعت نه صبح هر چه آب داشتیم، تمام شد.
بالای ارتفاعات 175 شرهانی، چشم هایمان از گرما دیگر جایی را نمی دید. به التماس نالیدیم: «خدایا تو را به دل شکسته ی مادران شهید....»

در کف شیار چیزی برق زد، پلاک بود......

.

.

.پایی که ایستاد تا ما از پا نیافتیم...

دمش گرم ؛

تا آخرش ایستااااااد...



این همان استخوان هایست که روزی سروهای بلند قامتی بودند
که تن دشمن از شنیدن اسمشان می لرزید و همه مان همیشه مدیون شان هستیم.
.
پدر شهیدغلام رضا زمانیان نقل می کرد که :قبل از عملیات بدر غلامرضا
جلو من ومادرش بدنش رابرهنه کرد وگفت :نگاه کنید!دیگر این جسم را
نخواهید دید.همان طور شد ودر عملیات بدر مفقود گردید.
پدر شهید اضافه کرد:دوازده سال در انتظار بودم
و با هر زنگ درب منزل می دویدم
تااگر اوبرگشته باشد اولین کسی باشم که اورا می بینم .
تااینکه یک روزخبر بازگشت اورادادند.
فقط یک جمجمه از شهید برگشته بودکه مادرش
از طریق دندان فرزند را شناخت .
در نزد ما رسم است بعد ازدفن، سه روز قبر به صورت خاکی باشد
مردم در تشیع جنازه اوباشکوه شرکت کردند.
شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و
شروع به حفر قبر کردند گفتم:چه کار می کنید؟
گفتند:مامور هستیم اور ا به کربلا ببریم.
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم چرا اور ا آوردید؟
گفتند:ماموریت داریم ویک فرد نورانی رانشان من دادند.
عرض کردم: آقا! این فرزند من است.
فرمود:باید به کربلا برود. اورا آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم.
پدر شهید از خواب بیدار می شود
باهماهنگی واجازه نبش قبر صورت می گیرد می بینند :
خبری ازجمجمه شهید نیست وشهید به کربلا منتقل شده است
راوی:پدر شهید غلام رضا زمانیان
منبع:به نقل از سایت افلاکیان

.

.



حاج صادق ، حاج صادق بدو بیا ، بچه ها یه شهید سالم پیدا کردن ...
توی این 12 سالی که مسئول بچه های تفحص شده بودم ،
این اولین باری نبود که بچه ها شهید سالم پیدا میکردن .

خودمو رسوندم بالای سر شهیدی که فقط دست چپش از زیر خاک
بیرون بود و ساعت و انگشتر خاک و خونیش روی اون هویدا .

نگام که به ساعتش افتاد ، دلم لرزید و بغض گلومو گرفت .
یاد شب عملیات کربلای 4 افتادم :
سید مرتضی دستی روی شونه م زد و گفت :
- آقا صادق ، هر چی گفتم چشمم ساعتتو گرفته ،
ندادیش که مالِ خودم . لااقل بده ش یه امشبو دست من باشه ،
قول میدم بعد از عملیات بهت پسش بدم .

منم در حالیکه لبخند میزدم ، ساعتو از دستم باز کردم
و بستم به دست سید و بهش گفتم :
- شرط میبندم و مطمئنم که دیگه بهم پسش نمیدی .
سید هم بهم لبخندی زد و گفت :
- از حالا شرطو باختی ...

خاکهای روی صورت و محاسن سید رو آروم آروم کنار زدم
و در حالیکه بغضم به هق هق تبدیل شده بود ،
پیشونیشو بوسیدم و زیر لب گفتم :
- دیدی شرطو باختم سید ...

.

.

.


این عکسو آقای احمدیان در حاشیه ی نیزارهای جزیره ی مجنون گرفت....

اسلحه هنوز هم در دستانش بوده ...تا آخرش ایستاد


.

.


خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدا بودم.

دیگه عشایر منطقه منو می شناختند و اگه پیکر شهیدی رو می دیدند ، خبرم می کردند.

یک روز یکی از عشایر چوپان به نام غلامی تماس گرفت

و گفت : سه تا شهید پیدا کردم. سریع بیا جنازه ها رو ببر.

گفتم باشه میام. گفت : نه الان خودتو برسون ، کارت دارم. تعجب کردم که چرا این قدر اصرار می کنه.

خودمو رسوندم به جایی که گفته بود. سه تا شهید رو دیدم. غلامی گفت چند وقت پیش ،
این شهدا رو اینجا دیدم. هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیاید ، موفق نشدم ،

تا اینکه دیشب توی عالم خواب ، خانمی رو دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش رو نداشتم.

ایشان به من فرمود : چرا تماس نمی گیری بیایند بچه های مرا ببرند؟

از خواب بیدار شدم. حیرون بودم. نمی دونستم این خانم کی بودکه اومده بود به خوابم.

خواب را برایمادرم تعریف کردم گفت : اون خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر شهداست ، سریع برو به مأمورتفحص منطقه بگو بیاد و شهدا رو ببره.

●●●●●●●●●●●
آمدند تا بفهمیم هنوز پیام یک چیز است

((هیات من الذله‬‎))

.

.

.

انتقام سیلی


خاطره تفحص شهدای فکه

سال 72 در محور فکه اقامت چند ماه های داشتیم.
ارتفاعات 112 ماوای نیروهای یگان ما بود.
بچه ها تمام روز مشغول زیرورو کردن خاک های منطقه بودند.
شب ها که به مقرمان بر می گشتیم، از فرط خستگی و ناراحتی، با هم حرف نمی زدیم!
مدتی بود که پیکر هیچ شهیدی را پیدا نکرده بودیم و این، همه رنج و غصه بچه ها بود.
یکی از دوستان برای عقده گشایی، معمولا نوار مرثیه حضرت زهرا(علیها السلام)
را توی خط می گذاشت، و ناخودآگاه اشک ها سرازیر می شد.
من پیش خودم می گفتم:
«یا زهرا! من به عشق مفقودین به اینجا آمده ام; اگر ما را قابل می دانی مددی کن
که شهدا به ما نظر کنند، اگر هم نه، که برگردیم تهران...».
روز بعد، بچه ها با دل شکسته مشغول کار شدند.
آن روز ابر سیاهی آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلا فکه آن روز خیلی غمناک بود.
بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا(علیها السلام)متوسل شده بودند.
قطرات اشک در چشم آنان جمع شده بودند. هرکس زیر لب زمزمه ای با حضرت داشت.
در همین حین، درست رو بروی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد.
با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتی خاک ها را کنار زدم
یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در اینجا مدفون باشد.
خاک ها را بیشتر کنار زدم، پیکر شهید کاملا نمایان شد.
خاک ها که کاملا برداشته شد، متوجه شدم شهیدی دیگر نیز در کنار او افتاده
به طوری که صورت هردویشان به طرف همدیگر بود.
بچه ها آمدند و طبق معمول، با احتیاط خاک ها را برای پیدا کردن پلاک ها جستجو کردند.
با پیدا شدن پلاک های آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد.
در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت،
هنوز داخل یکی از قمقمه ها مقداری آب وجود داشت.
همه بچه ها محض تبرک از آب قمقمه شهید سر کشیدند و با فرستادن صلوات،
پیکرهای مطهر را از زمین بلند کردند.
در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده:
«می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...»

.

.

.






موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۹
ها دی

تفحص

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی