قائمون

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

قائمون

بسم رب الشهدا و الصدیقین..... سلام بر مجاهدان راه خدا...امام خامنه ای: نمکـــ شناسی حقــــ شهـــدا این استــ که در راهیــ که آن ها بـــاز کرده اند، حرکتــــــ کنیم. .....ان شاءالله رهروانان خوبی برای راه شهدا باشیم ....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روایت دفاع و فتح وحماسه 2

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ

یک خاطره کوتاه


خاطرات عاشقی 8

یک نسیم خنک

گریه های حاج یدالله

شش اسفند / سالروز شهادت "حمــــــیــد " ♥ بــا کـــــــری

خاطرات عاشقی 9

پاسخ شجاعانه

محبوبم ،...

بسیجی‌های‌ الله اکبری

پاسدار یعنی علی اکبر-سلام الله علیه

روز شهادت


یک خاطره کوتاه از بسیجی های شیمیایی شده:
.
.
.

به نام خدا...

چهار نفربودیم،

و سه ماسک . .


✿ خاطرات عاشقی 8

✿بسم الله الرحمن الرحیم✿
ــــــ
امام علی علیه السلام :

أَشرَفُ الخَلائِقِ التَّواضُعُ وَالحِلمُ وَلینُ الجانِبِ؛
شریف ترین اخلاق، تواضع، بردباری و نرم خویی است.

غررالحکم، ج2، ص442، ح3223
ـــ
روزها از شهادت ولی الله می گذشت . روزی جوانی با کیسه ای به منزل ما آمد و آن را به پدر ولی الله داد

و گفت : این ها لباسهای شهید است . موظف بودیم آنها را به شما برسانیم .

کیسه را باز کردیم ، چند تا لباس زیر و یک فرچه در آن بود .

گفتم : این برای چیست ؟

جوان گفت : اگر بگویم ناراحت نمی شوید ؟

پدر شهید گفت : نه

آن جوان گفت : در واقع دوتا فرچه بوده است . یکی برای واکس زدن

و یکی برای تمییز کردن چادرها و سنگرها .

شهید ولی الله شب ها که همه خواب بودند پنهانی محل استراحت سربازان را با فرچه به آرامی تمییز می کرد ، طوری که آنها از خواب بیدار نشوند .
ـــــ

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:

فدارها علی کل حال واحسن الصحبة لها فیصفو عیشک

همیشه با همسرت مدارا کن، و با او به نیکی همنشینی کن تا زندگیت باصفا شود
ــــ
همسر سردار شهید ولی الله چراغچی:
خجالت می‏کشیدم که موقع راه رفتن پشت سرم بیاید تا کفشهایم را جفت کنه

طعنه های دیگران را شنیده بودم که می گفتند: «آقا ولی الله کفشای این جوجه رو براش جفت می‏کنه».
آخر، ظاهرش خیلی خشن به نظر می آمد.

باورشان نمی شد.
باور نمی کردند که چقدر اصرار داره به من کمک کنه.
.
.
رسول اکرم (ص) :
إنَّما مَثَلُ أهلِ بَیتی فیکُم کَمَثَلِ سَفینَةِ نُوح (ع) مَن دَخَلَها نَجا وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ

پیامبر اکرم (ص) :
مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح است که هرکس داخل آن شد ، نجات یافت و هرکس رهایش کرد ، غرق گردید .

امالی طوسی 349/721
ــــــ

چند ساعت بعد از عقدشون با همسرش رفته بودن تو اتاق

براشون چایی بردم

دیدم کتاباشو گذاشته وسط...

داشت از زندگی *ائـــمه و حضـــــرت زهــــــرا*برا همسرش صحبت می کرد

بهش گفتم برا خوندن این کتابا فرصت زیاده

گفت: مادر جان لازمه همسرم با زندگی *حضــــــرت زهـــــرا* آشنا بشه
.

شادی روح شهید ولی الله♥چراغچی صلوات
.
.
پیامبر اکرم (ص) فرمود:
«چهار دسته را روز قیامت شفاعت می کنم، هر چند با گناه اهل دنیا به صحرای محشر حاضر شوند: آن که اولاد مرا یاری کند. آن که از اموالش به اولاد تنگدستم کمک کند. کسی که با زبان و قلب، آنان را دوست بدارد. و آن که تلاش کند در انجام حوائج و نیازهای افرادی از ذریه ام که تبعید شده و یا رانده شده اند».
ـــــ
من یه وقتی سر چند شماره از مجله سوره نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم و راهی خانه شدم. حالم خیلی خراب بود. حسابی شاکی بودم.

پلک که روی هم گذاشتم "بی بی فاطمه" (صلوات الله علیها) را به خواب دیدم و شروع کردم به عرض حال و نالیدن از مجله، که «بی بی» فرمود با بچه‌ من چه کار داری؟

من باز از دست حوزه و سید نالیدم، باز" بی بی "فرمود: با بچه من چه کار داری؟

برای بار سوم که این جمله را از زبان مبارک "بی بی" شنیدم، از خواب پریدم.

وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اینکه نامه ای از سید دریافت کردم.

سید نوشته بود: «یوسف جان ! دوستت دارم. هر جا می خواهی بروی، برو! هر کاری که می خواهی بکنی، بکن! ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند»

دیگر طاقت نیاوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض کردم سید پیش از رسیدن نامه ات خبر پارتی ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب دیده بودم.

راوی:یوسفعلی میرشکاک
ـــــــ
شادی روح شهید سید مرتضی♥آوینی صلوات
.
.
.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:

کل من اشتد لنا حبا اشتد للنساء حبا

هر کس بیشتر دوستدار ما (خاندان عصمت و طهارت) باشد، به زن ها (همسرش) نیز بیشتر دوستی می کند
ــــــ
همسر شهید میثمی:

پرسید: «ناراحت می شی برم جبهه؟
(چون قبل از تولد بچه بود: روزهای آخر حملم بود)

گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم!

رفت و دو روز بعد هادی به دنیا آمد. بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی".

پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.!»
ـــــــ

اگه >عشق< واقعی و بدون ریا میخوای باید بری دنبال شـــهـدا
ــــــــ

شادی روح عاشـــ♥ــــــق های واقعی صلوات
.
.
.
امام علی علیه السلام :

لَو یَعلَمُ المُصَلّی ما یَغشاهُ مِنَ الرَّحمَةِ لَما رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السُّجودِ؛

اگر نمازگزار بداند تا چه حد مشمول رحمت الهی است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت.
ـــــــ
همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم

اما مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند

می گفت:نمازتان خراب می شود.نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدی می گوید.

ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم.

می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود،صورتش را به خاک می مالد وگریه می کند.

چقدر طول می کشید این سجده ها،وسط شب که برای نماز بیدارمی شد

من طاقت نمی آوردم و می گفتم:بس است دیگر !استراحت کن،خسته نشدی؟

مصطفی جواب می داد:تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند،بالاخره ورشکست می شود.باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد.ما اگر نماز نخوانیم،ورشکست می شویم.

همسر شهید چمران
ــــ
شادی روح شهید مصطفی♥چمران صلوات


✿ یک نسیم خنک



در عملیات20 شهریور، در جزیره مجنون حدود هفت ساعت با شرایطی سخت در آب شنا کردیم.

قبل از آن که قدم به خشکی بگذاریم، شهرام نوروزی، جمعی لشکر انصار الحسین علیه السلام زیر لب زمزمه کرد: «یا ابالفضل العباس! یک نسیم خنک».

هنوز چند لحظه از دعای شهرام نگذشته بود که لطف حضرت اباالفضل در قالب یک نسیم خنک، جسم و جانمان را صفا بخشید.

این نسیم تا حد زیادی باعث خنک شدن بچه ها و کاهش بخشی از گرما و سختی عملیات شد.

علاوه بر این که باعث تکان خوردن نی های اطراف مسیر شد که با ایجاد سر و صدا راحت تر مسیر را طی کنیم.

او این دعا را برای ما کرد و برای خودش چیز دیگری خواست. ما این موضوع را وقتی متوجه شدیم که نسیم شهادت، روح بلندش را تا آسمان بالا برد!


✿ گریه های حاج یدالله



گریه های حاج یدالله

یک شب در سنگر نشسته بودیم و داشتیم از خاطرات شهدا تعریف میکردیم

شهید کلهر گفت؛

بچه ها برید بخوابید دیروقته نماز صبحتان قضا نشود؛

همه که رفتند یک مفاتیح به من داد که زیارت عاشورا براش بخونم

زیارت را که شروع کردم به سجده افتاد و شروع کرد به گریه کردن؛شانه هایش از گریه میلرزید

بعد از اتمام دعا

رفتم و گذاشتمش به حال خودش

باز که برگشتم واسه نماز بیدارش کنم

دیدم هنوز در سجده و داره هق هق میزنه....


✿ شش اسفند / سالروز شهادت "حمــــــیــد " ♥ بــا کـــــــری



✿بسم الله الرحمن الرحیم✿
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام علی ( ع ) :

دوری از تجملات دنیا میوه ی عقل است .

غررالحکم 4/88/5399
همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود . حمید متوجه او شد . پرسید : این لباسها مال توست ؟ کدام لباس ها را می گفت ، این چن دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود .

آره همه اش مال منه چطوره ؟

تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟

نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد ، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه .

به نظر من یکی دو دست کافیه . خودتو با اینها مشغول نکن . آنها را بده به زلزله زده ها . من می خواهم یک همفکر ، یک دوست ، یک مبارز همراه من باشد ، نه خدای نکرده یک عروسک!

ــــــ
شهید حمید باکری در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است:
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند:
۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزند و از گذشته خود پشیمان اند.
۲- دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود
.
امروز شش اسفند

سالروز شهادت

حمــــــیــد ♥ بــا کـــــــری

شادی روحش صلوات


✿ خاطرات عاشقی 9



✿بسم الله الرحمن الرحیم✿
ــــــــــ
حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند:

قوام عبادت به خلوص نیت است.
ـــــــــــ
سفیر وقت ایران در کویت در زمان عملیات والفجر ۸ عنوان می‌کرد

که در سواحل کویت آن زمان جنازه سربازان عراقی و ایرانی که در اروند رود غرق شده بودند ، بر اثر جریان‌های اقیانوسی توسط آب به آنجا آورده میشد

وزارت خارجه کویت همیشه و به‌طور همزمان سفیران ایران و عراق را فراخوانده تا پس از کشف هویت ملی آنها جنازه‌ها را تحویل‌شان دهند.

یک روز که برای شناسایی جنازه‌ها به آنجا رفته بودم پس از اتمام کار تنها یک جنازه بود که سر در بدن نداشت، عموماً از روی پوتین یا لباس غواصی ما متوجه هویت جنازه‌ها می‌شدیم.
هر چه کلنجار رفتیم نشانه‌ای از این شهید نتوانستیم بیابیم تا بفهمیم ایرانی‌ست یا عراقی...
سفیر عراق به‌شدت مدعی بود که این جنازه آنهاست...

اما حسی در دلم می‌گفت او عراقی نیست، ناگهان متوجه پارچه‌ای سبز رنگ بر بازوی این جنازه بدون سر شدم

آرام آن‌را از بازوی او باز کردم و دیدم بر روی آن جمله‌ایست که هنوز پس از سال‌هاست از صفحه ذهنم پاک نشده است...

بر روی آن نوشته شده بود:

اگر برای خداست بگذار 【گمنام】 بمیرم...

ـــ
.
.
امام علی - علیه السّلام - فرمود:
اخلاص، نهایت و هدف دین است.
ــــ
در طلائیه کار می کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم.

عصر که برگشتم دیدم بچه ها خیلی شادند.

اونها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکی از آنها گمنام بود.
بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یکبار هم من بگردم. اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت،

چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد.

خوب دقت کردم. دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی آن حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم.

رویش نوشته شده بود:

«به یاد شهدای گمنام»

دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند، خودش خواسته!
.
.
.
ــــــــــ
حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند:
هیچ عملی از تو در پیشگاه خداوند مورد قبول واقع نمی شود مگر آنرا که با خلوص انجام داده باشی.
ــــــــ
سال 1372 توی محور فکه ، محدوده ارتفاعات 112 ، مشغول تفحص بودیم. هر چی می گشتیم از

شهید خبری نبود. متوسل شدیم به حضرت زهرا (سلام الله علیها). پیش خودم گفتم : یا زهرا ، ما

به عشق مفقودین اومدیم اینجا ، اگر ما رو قابل می دونید که شهدا به ما نظر کنند ، اگر هم که نه ،

برگردیم تهران.

روز بعد با دل شکسته مشغول کار شدیم. هر کسی با بی بی زمزمه ای داشت. تو همین حال ، رو

به روی پاسگاه 27 ، نگام افتاد به یه بند انگشت. با سرنیزه شروع کردم به کندن زمین. بعد هم با بیل

دستی خاک رو کنار زدم. جنازه دو تا شهید کنار هم پیدا شد.

پشت پیراهن هر دو تاشون نوشته شده بود :

« می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم ».

راوی سید بهزاد پایدار
ـــــ

ܓ✿شادی روح شهدای گمـــ♥ــــنام صلوات
.
.
.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می فرماید:

نیکی به پدر و مادر، از نماز و روزه و حجّ و عمره و جهاد در راه خدا برتر است.
ـــــــ

برف شدیدی باریده بود .

وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود .

با چند نفر از رفقا حرکت کردیم . علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم .

پای او هنوز مجروح بود .

فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم . وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد . بی مقدمه گفت :

آقا سید شما یه چیزی بگو !؟

بعد ادامه داد : دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در

بزنه و ما رو صدا کنه .صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده!

از علی اصغر این کارها بعید نبود . احترام عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت .

ادب بالاترین شاخصه او بود .
ـــــ
شادی روح شهید علی اصغر♥ارسنجانی صلوات
.
.
امام صادق (ع) فرمود:
برترین کارها عبارت است از: 1- نماز دروقت 2- نیکی به پدر و مادر
ـــــ
به یاد دارم روزی در اوایل ازدواج من با شهید هاشمی ، به بازارچه شاپور رفتیم تا خرید کنیم .
در حال خرید بودیم که برخودیم به پدر و مادر آقا سید .

لحظه ای نگذشت که با صحنه ای تماشایی مواجه شدم. آقا سید خم شد و زانو زد روی زمین و شروع کرد به بوسیدن پاهای پدر و مادرش.

این صحنه برای من که اولین بار چنین رفتاری را می دیدم تعجب آور بود

ولی برای آنان که بارها این صحنه را دیدهبودند عادی به شمار می آمد.

فریده قاضی ( همسر شهید آقا سید مجتبی هاشمی )

ـــــ
شادی روح شهید سید مجتبی♥هاشمی
.
.
.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
هر آینه از پی دشواری آسانی است
سوره شرح آیه 6
ـــــ
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود.

توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند.

تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم.
شب که شد در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد.

هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم.
در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت "یادت نره من برگشتم
ــــــ

شادی شهید خلبان حسین♥لشکری

اسیری که18 سال اسیر بود.....

زمانی برگشت که دیگر پسر چهار ماهه اش دانشجوی دندان پزشکی شده بود.

6410 روز در /اســ ـــارت/
10 سال در /انفــــ ـــــرادی/


✿ پاسخ شجاعانه


در یکی از عملیات هایی که علیه کومله و دموکراتها بود
به علت نبودن مهمات کافی در کمین دشمن گرفتار شدند
.
.
عباس به اسارت کومله در آمد که از ناحیه پا نیز مجروح شده بود
از او پرسیدند: برای چه به کردستان آمدی و در جنگ شرکت کردی؟

عباس شجاعانه پاسخ داد:

◥من به امر رهبر و برای ریشه کن کردن شما اینجا آمدم،
ما هزاران نفر از شما را به درک فرستاده‌ایم و دست از
مبارزه علیه شما نمی‌کشیم!◣

.
.

【وقتی دانش آموز مکتب اهل بیت(ع) باشی،
حتی در اسارت و زیر شکنجه دشمن نیز کلام حق را زینب وار به زبان می آوری!】

.
.

/شهید عباس اکبری/
▐تاریخ تولد: 1345/1/20
شغل: دانش آموز
تاریخ شهادت: 1360/4/10
شهر شهادت: سردشت ▐



✿ شهید امیر حاجی امینی/ده اسفند سالروز


✿بسم الله الرحمن الرحیم✿
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
مقام معظم رهبری:

شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است.
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
دست نوشته ای از شهید
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان مخلص او..... از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ می کنم ولی باز چاره ام نمی شود.
هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم ، جز اینکه دلم را به دو چیز خوش کرده ام: یکی اینکه با این همه گناه، او دوباره مرا به سرزمین پاکی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند. پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد، هرچند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟
دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به رنجش کسی نمی شوم، حتی رنجش بسیار کوچک و ناچیز، ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هرگونه رنجی می شوم. بله! به این دو چیز دل خوش کرده ام.
اگر دوستم داری که مرا به اینجا آورده ای پس به آرزویم که .... برسان.
ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.
حالا که به عینه دیدید، شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می کنم، بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. با او آشتی کنید. زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید. دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا که می برد، او می برد......
شنبه 7/4/65
ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاجی امینی
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
ده اسفند سالروز

ܓ✿شهادتܓ✿

امیر♥حاج♥امینی

شادی روح این شهید بزرگوار صلوات



✿ سیزده موذن



سیزده موذن
آخرین روزهای سال 72بود.بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های
مطهر شهدا بودند.مدتی بودکه در منطقه خیبر(طلائیه)به عنوان
خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل وجان به دنبال پاره های دل
این ملت بودیم .قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد:
با وضووارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است .
این جمله کلی حرف داشت .همه ایستادیم نزدیک ظهربود
بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند .

ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید !
به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود!همه این صدا را می شنیدند
هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد .یعنی چه حکمتی در این اذان
بی وقف ودسته جمعی وجود دارد!!نوای اذان بسیار زیبا ودلنشین بود
این صدا ازمیان نیزارها می آمد با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم
این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد
اما هر چه گشتیم اثری از م‍‍وذنین نبود محدوده صدا مشخص بود لذا به همان
سمت رفتیم در میان نیزارها قایقی را دیدیم قایق را به سختی
از لابه لای نی ها بیرون کشیدیم .آنچه می دیدیم بسیار عجیب
وباورنکردنی بود .ما موذنین نا آشنا پیدا کردیم .درون قایق شکسته
پراز پیکرهای شهدا بود آنها سال های سال در میان نیزارها وجود داشتند .
پیکرمطهرسیزده شهیدداخل قایق بود.آنها را یکی یکی خارج کردیم
عجیب تر اینکه همه آنها شهدا گمنام بودند .

راوی :شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشگر امام حسین ع

منبع:کتاب کرامات شهدا

.

.

.

محبوبم ،...


.....✿بسم الله الرحمن الرحیم✿...............

●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
حضرت محمد صلی الله علیه و اله فرموده اند :
از ما نیست کسی که وسعت زندگی بر او داده شود و او بر خانواده اش سخت بگیرد.
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
دی ماه سال 1361 تهمینه و ولی‌الله به حسینیه‌ی جماران رفتند و امام خطبه‌ی عقدشان را خواند.
ولی‌الله از امام خواست آن‌ها را دعا کند.
امام دعا کرد: «خدایا! فرزندان خوب و سالمی به آن‌ها عطا کن.»

بعد به تهمینه گفت: دخترم! با شوهرت بساز.

رفتار ولی‌الله با تهمینه برای زوج‌ها و خانواده‌هایشان در فامیل تازگی داشت.

ولی‌الله جلوتر از همسرش راه نمی رفت،
کفش جلو پایش جفت می‌کرد.
سر سفره آن‌قدر منتظر می‌ماند تا تهمینه بیاید، دو لقمه غذا بخورد بعد او شروع کند

مدام به این تازه عروس کوچک می‌گفت: علیا مخدره.

خواهرهای تهمینه با تعجب نگاهشان می‌کردند و می‌خندیدند.
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
میخواستم تو ایام سالروز عملیات بازی دراز از شهدا این عملیات بگم که خیلی عجیب بودن!!!
ولی دیدم دوستان خیلی کتیبه های عاشقانه میزارن ولی تعریفشون از عشق غلطه
گفتم ی تعریف شهدایی از عشق تقدیم کنم

فرازی ازنامه شهید علی رضا نوری است تنهاجلوه ای ازعشق وعلاقه زائد الوصف شهدا به همسرانشان رابازگو می کند:

"محبوبم ، من نمی توانم تورافقط همسرم صداکنم
چون،پاره های جانم درتو حل شدوپاره های عمرم چون دو فرزند ازتو رویید.
باید تورابه جای همسرم به نام دیگری بخوانم که هم
آن معنای دوست داشتن رادر خود داشته باشد
وهم دربرگیرنده روییدن پاره های عمرم از وجود توباشد
ونمی دانم که چه بگویم
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
شادی 「 روح 」

عاشــ♥ـــق های >واقعی<

ܓ✿صــلـــوات
.
.
.

شهید محمدرضا کارور






زندگی نامه شهید محمدرضا کارور

تاریخ تولد :۱۳۳۶
نام پدر :ابوالقاسم
تاریخ شهادت : ۴/۱۲/۱۳۶۲
محل شهادت :جزیره مجنون
مزار شهید :مفقودالجسد

محمد رضا در اسفند ماه ۱۳۳۶ درروستای درده فیروزکوه به دنیا آمد.
در کودکی در کارگاه نجاری پدر به فرا گرفتن حرفه نجاری پرداخت، اما چون روستا فاقد امکانات تحصیلی و آموزشی بود به اتفاق خانواده به شهر «ورامین» هجرت کرد.
او ایام خود را با کار و تحصیل سپری می‌کرد، اما از اوضاع اجتماعی پیرامون خود نیز غافل نبود.
پس ازرمدتی محمدرضا به تنهایی به شهر «ری» هجرت کرد. در آنجا روزها کار می‌کرد و شبها در پس دستیابی به اعلامیه‌های روشنگر امام خمینی (ره) و تکثیر و پخش آنها تا صبح بیدار می‌ماند.
هنگامی‌که به سن سربازی رسید عهد بست که به هیچ قیمتی حتی برای یک ساعت به رژیم طاغوت خدمت نکند.
به این دلیل مجبور به فرار از خانه و کاشانه شد. جرم او علاوه بر فرار ازخدمت سربازی، مبارزات سیاسی هم بود. محمدرضا در اغلب صحنه‌های سرنوشت‌ساز که سال ۵۷ در تهران رخ می‌داد، حضوری فعال داشت و در عین حال با ادامه تحصیل موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.
پس از شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه در آمد و در جبهه مسئولیت‌های متعددی را عهده‌دار شد.
ا ز جمله فرماندهی گردان مقداد، مسئولیت طرح و برنامه تیپ ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص)، عزیمت به لبنان به همراه شهید همت و حاج احمد متوسلیان و فرماندهی گردان مالک.
سرانجام محمدرضا پس از رشادت‌ها و حماسه آفرینی‌های بسیار در تاریخ ۴/۱۲/۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکر پاکش هنوز میهمان جزیره مجنون است

وصیت نامه شهید محمد رضا کارور

بسم‌الله الرحمن الرحیم

می‌خواهم به شما پدر و مادر و….. درد دل کنم، به امید آنکه روزی از سنگینی مسئولیتی که بر دوشم انباشته شده برداشته باشم و با امیدی بیشتر از لطف و رحمت حق تعالی در پیشگاهش و در عدالتگاهش حاضر شوم.
آن عدالتگاهی که ناچیزترین اعمال نیک و بد انسان این موجود خاکی به حساب خواهد آمد. بدین صورت آیا سزاوار است که بنشینیم و سکوت را مهری بر دهان نمائیم و از اعمال خود غافل شده برای شاهی خود به هر سو قدم برداریم
مگر نه اینکه درد ما درد اسلام و غم ما غم اسلام است و مرحمش اجرای احکام آن. ما اگر خود را مسلمان می‌دانیم و قرآن را کتاب خود قرار داده‌ایم و عمل به آن را رأس امور زندگی قرار داده‌ایم.
رسیدن به سعادت جز این نخواهد بود که باید رنج‌ها کشید گذشت‌ها کرد براستی اگر ما امید به عفو و رحمت الهی نداشته باشیم چه کنیم،
آیا می‌توانیم خجل و سرافکنده در پیشگاهش حضور یابیم و بگوئیم که ما از بندگان توئیم . آیا می‌توانیم بر گناهانی که در این دنیا مرتکب شده‌ایم سرپوش گذاریم و یاری خواهیم که در آنجا نیز باز ستارالعیوب باشد….
ای عزیزان دست از اسلام برندارید و به آن وابسته‌تر گردید. از آنچه که شما را به راهی جز راه حق سوق می‌دهد دوری نمایئد.
راه تقواپیشگان را پیشه کنید و از آنچه که خدا روزی شما کرده، صدقه دهید. انفاق و احسان کنید.
تو ای شریک زندگی و غم و شادیم مبادا پس از مرگم غمناک باشی و دلسرد گردی. بدان که خدا با توست رنج‌ها و مشکلاتی که در راه او متحمل می‌شوی در عدالتگاهش بی‌حساب نخواهد ماند.

در هر سال پیشه کنند تقوی را، تقوی را، تقوی را

محمدرضا کارور ۱۴/۸/۱۳۶۱

.
.
.

بسیجی‌های‌ الله اکبری



این بسیجی‌های‌الله اکبری دوباره آمدند؟
♡❤
کم کم به راه رفتنش مشکوک شدیم. از او خواستیم تا پایش را ببینیم و آنجا بود که فهمیدیم زخمی شده است.
با هم برای تعویض پانسمان پایش به بیمارستان رفتیم و هنگامی که پرستار پانسمان پایش را از روی زخم جدا می‌کرد تا آن را ضدعفونی کند، مصطفی مدام می‌گفت: «الله‌اکبر،‌الله‌اکبر».
در این حین یکی از پزشکان که صدای برادرم را می‌شنید با لحنی خاص پرسید:« این بسیجی‌های‌الله اکبری دوباره آمدند؟. مگر می‌خواهند خط بشکنند»؟

مصطفی بعد از پانسمان پایش به دیدار آن پزشک رفت و از او پرسید:«اگر قسمتی از بدنتان زخمی باشد و روی آن را بدون بی‌حسی ضدعفونی کنند و حتی بخشی از آن را «بکنند»، شما احساس درد نمی‌کنی؟»
پزشک جواب داد: «خب چرا».
برادرم ادامه داد: «آقای دکتر ما در قرآن آیه‌ای داریم که می‌فرماید: «الابذکر الله تطمئن القلوب». من برای آنکه درد را تحمل و یا فراموش کنم، این ذکر را به زبان می‌آوردم.»

دفعه بعد که برای پانسمان جراحت پایش به بیمارستان مراجعه کردیم، دیدیم که همان پزشک آن آیه را قاب کرده و بر روی دیوار و بالای سرش نصب کرده است.

┘◄ هدیه به روح شهید مصطفی مبینی
.
.
.

پاسدار یعنی علی اکبر-سلام الله علیه



ه گزارش جهان، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:
خمپاره ای در کنار یک جوان 16، 17 ساله به زمین خورد و سرش را از بدن جدا کرد. سر به زمین افتاد و از شیب ارتفاع همین طور پایین رفت. مرد میانسالی سراسیمه دنبال سر دوید تا اینکه آن را از روی سیم خاردارها برداشت و آورد گذاشت روی پیکر و خودش را هم انداخت روی بدن شهید...
هر چه رزمنده میانسال را صدا زدم: "بلند شو بریم الان وقت این کارها نیست"، توجهی نکرد. رفتم زدم پشت کمرش، سرش را برگرداند، دیدم به پهنای صورت اشک میریزد و آرام آرام گریه می کند.
بهش گفتم بلند شو بریم.
به زبان آذری با هق هق گریه گفت:
"آقا یعقوب! میخواهی پدر را از پسر جدا کنی؟"
خجالت کشیدم و بی اختیار گفتم:
"السلام علیک یا ابا عبدالله
آقا جان! چه کشیدی آن لحظه ای که به بالین علی اکبر رسیدی..."
به یاد شهدای بی سر 
.
.
«مجید حسینعلی»، اولین فرمانده سپاه «نفت شهر» بود. وقتی که شهید شد، سن و سالش با حضرت علی اکبر فرق زیادی نداشت. عکسی که می بینید، آخرین بوسه پدر مجید را بر پیکر فرزندش نشان می دهد.
حیف که عکس ها نمی توانند صدا ها را هم ثبت کنند، وگرنه شاید صدای پیرمرد هم امروز به یادگار می ماند که :
«جوانم به فدای پیکر قطعه قطعه جوانت یا حسین»
.
.
.
.

روز شهادت




تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید
عرق به پیشانیش نشسته بود ،
.
.
گفتم :
" چی شده داداش .. ؟ "
.
.
گفت :
" یک ساعت با حضرت زهرا "س" حرف می زدم ، فقط از خدا می خوام روز شهادت بی بی شهید بشم .. "
.
.
روز شهادت حضرت زهرا "س" داشت نماز صبح میخوند ، توی قنوت نماز بود که ترکش پهلویش را شکافت ..

شهید علیرضا هاشم نژاد
.
شادی روح شهدا صلوات

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
.
.
.








نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی