قائمون

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

قائمون

بسم رب الشهدا و الصدیقین..... سلام بر مجاهدان راه خدا...امام خامنه ای: نمکـــ شناسی حقــــ شهـــدا این استــ که در راهیــ که آن ها بـــاز کرده اند، حرکتــــــ کنیم. .....ان شاءالله رهروانان خوبی برای راه شهدا باشیم ....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روایت دفاع و فتح وحماسه 5

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۴۰ ب.ظ

فقط یک آرزو


♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری

پای چپ یا راست...

شاکی.!

زود قضاوت نکنیم






فقط یک آرزو دارم....!!!
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»

والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.

┘◄ هدیه به روح شهید عبدالحسین برونسی

.

.

♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری

▂ ▃ ▄ ▅ ▆ ▇ █ ♦ داستان تحول شهید احمد علی نیری ♦ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▃ ▂

از زبان خود شهید:

یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار…
منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.
از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم .
همان جا پشت درخت مخفی شدم …
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.
پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت .
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”

.

.

.

پای چپ یا راست...

طنز جبهه:

پای چپ یا راست...

توی سنگر هر کس مسئول کاری بود .
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر
به خودمان که آمدیم ،
دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.
نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را
هم بقیه بچه ها انجام دادند ..
کم کم بچه ها به رسول شک کردند ،
یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده .
خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ،
اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت ..
شوخ طبعی از سیره ی شهدا بود...

شهید رسول خالقی

شادی روح شهدا صلوات

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

.

.

شاکی.!

به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد....!!!
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
وصیت کرده بود سنگ مزار براش نذارند و قبری ساده با یک حلب خالی روغن نباتی کنارش .
بعداز گذشت چندین ماه قرارشد که سنگ قبر کلیه شهدا تعویض کنند و بر حسب تصادف پیشنهاد شد که یک سنگ قبری هم بر روی قبر این شهید بزرگوار در نظرگرفته و نصب شود.
مسئول مزار تعریف میکرد بعداز اینکه سنگ قبری بر مزار این شهید گذاشته شد شب شهید به خوابم آمد و با ترش روئی گفت آقای محترم چرا به وصیت من عمل نکردید به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد اگر این سنگ را بر ندارید!

تا صبح خواب به چشمانم نیامد و صبح زود سریعا" نسبت به برداشتن سنگ قبر از مزار شهید اقدام کردم ....

┘◄ هدیه به روح شهید محمد فتحعلی زاده

.

.

.

زود قضاوت نکنیم شاید آدمی که تو مسخره اش می کنی نظر کرده آقا باشد.

اسمش (عبدالمطلب اکبری)است زمان جنگ مکانیک بود ودر ضمن ناشنوا بود
عبدالمطلب پسر عمویی به نام (غلامرضا اکبری) داشت که شهید شده بود عبدالمطلب سرقبرش نشست و با زبان کر ولالی با ما حرف زد ولی ما متوجه حرفاش نشدیم به خاطر همین محلش نگذاشتیم وقتی دید ما متوجه منظورش نمیشویم رفت کنار قبر شهید نشست و با انگشتش روی خاکها یک چارچوب کشید وروش نوشت شهید (عبدالمطلب اکبری) ما گفتیم داره شوخی میکنه بهش خندیدم اون هم خندید سرش را پایین انداخت ورفت
فرداش رفت جبهه 10 روز بعد شهید شد دقیقا کنار قبر پسر عمویش همانطور که خودش نشان داده بود دفن شد
در وصیتنامه اش نوشته بود
یه عمر هر چی گفتم به من خندیدند یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من ادم نیستم و مسخره ام کردند یک عمر هر چه گفتم شوخی گرفتند یک عمر هیچ کس را نداشتم با هاش حرف بزنم خیلی تنها بودم اما مردم حالا که ما رفتیم بدونید من هر روز با اقام حرف میزدم اقام بهم گفته بود توشهید میشی جای قبرم را هم نشانم داده بود این را هم بهتون گفتم ولی بازم مثل همیشه مسخره ام کردین
برای شادی روح این شهید عزیز صلوات

.
.





موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۱۷
ها دی

روایتگری

نظرات  (۱)

۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۲ یه بنده خدا
سلام
اگه مایـــــــــــــل به تبـــــــــــادل لینـــــــــــــــــــــک هستـــــــــــــــــِد
خبــــــــــــــــــرم کنــــــــــــــــید
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی