قائمون

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

پایگاه جهادی (دفاع مقدس ♦ مدافعان حرم )

قائمون

بسم رب الشهدا و الصدیقین..... سلام بر مجاهدان راه خدا...امام خامنه ای: نمکـــ شناسی حقــــ شهـــدا این استــ که در راهیــ که آن ها بـــاز کرده اند، حرکتــــــ کنیم. .....ان شاءالله رهروانان خوبی برای راه شهدا باشیم ....

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روایت دفاع و فتح وحماسه 1

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۷ ق.ظ

روایت فتح 1

.

لحظه شهادت معاون گردان کمیل - فکه


.شهید بنکدار به عنوان معاون گردان کمیل  در  محاصره در روز ۲۱ بهمن‌ماه سال 60 بر اثر اصابت گلوله خمپاره از ناحیه چپ بدن زخمی شد و بعد از چند ساعت خونریزی در کانال کمیل واقع در فکه به شهادت رسید

.


.

این قلب من است که روی کاغذ می نگارد.

.


می‌خواهم با عزیزانم با همسنگران شجاع و دلیرم با سربازان عزیز امام و با امت حزب‌ا... وداع نمایم. حال به جایی رسیده‌ام که اشکهایم اجازه نوشتن را به من نمی‌دهند و قلمم را بر روی کاغذ می‌لرزانند و اینک این قلب من است که به روی کاغذ می‌نگارد انالله و انا علیه راجعون ـ همانا ما از خدا هستیم و به سوی خدا خواهیم رفت ـ اما ای عزیزانم چگونه رفتن مهم است ما را به سویش بکشانند یا خود بسویش بشتابیم اما من می‌گویم بهترین رفتن آن است که خدا خود ما را بخواند و بخواهد انتخابمان کند حال چگونه می‌شود که خدا خود ما را بخواند ای عزیزانم باید بگویم آنگاه او ما را می‌خواند که ما نیز او را از درون دل و جانمان بخوانیم و بخواهیم و صدایش بزنیم آنگاه خدا خود جام زرین شهادت را به دستانمان می‌دهد و می‌گوید بهترین پاداشی برای مؤمن جهادکننده چیزی جز شهادت نیست پس بنوشید که گوارایتان باد ـ خدا را فراموش نکنید که او آرام‌بخش دلهاست و یاری دهنده قلبهاست او را عبد باشید و بندگی او را به خانه آورید که از ما جز این انتظار نمی‌رود.

(#شهیدسیدمجتبی_هاشمی)


.

.

وصیت نامه شهید ابراهیم هادی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

اگر چه خود را بیشتر از هر کس محتاج وصیت و پند و اندرز می‌دانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا می‌کنم قدرتی به بیان من عطا فرماید که بتوانم از زبان یک شهید‌، دست به قلم ببرم چرا که جملات من اگر لیاقی پیدا شد و مورد عفو رحمت الهی قرار گرفتم و توفیق و سعادت شهادت را پیدا کردم، به عنوان پرافتخارآفرین وصیای شهید خوانده می‌شود.

خدایا تو را گواه می‌گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش‌ها قرار دهم.
امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری.

خدایا هر چند از شکستگی‌های متعدد استخوان‌هایم رنج می‌برم،‌ ولی اهمیتی نمی‌دادم؛ به خاطر این‌که من در این مدت چه نشانه‌هایی از لطف و رحمت تو نسبت به آن‌هایی که خالصانه و در این راه گام نهاده‌اند، دیده‌ام.

خدایا،‌ ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم.

خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.

و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید.

دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود.

والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته
ابراهیم هادی‌پور

.


.
.
بعد از اینکه دبعد از اینکه دست حاج حسین ما تو عملیات قطع شد و مجروح تو بیمارستان در همان ایام به همراه دخترم رفته بودیم نماز جمعه.
امام جمعه بعد از خطبه های نماز جمعه گفت مردم برای حاج حسین خرازی فرمانده سپاه اصفهان دعا کنید مجروح شده،
بعد از این حرف باتعجب به دخترم نگاه کردم و گفتم مگه حسین فرمانده ست؟ یعنی حسین ما مدنظرش بوده؟

شهید حاج حسین خرازی
.

.
چشم هایت کو برادرم
فدایش کردی؟
برای چه کسی؟
برای دفاع از ناموست!
آه
خوب شد که امروز دیگر نیستی
تا ببینی...
به مادرت زهرا بگو ببخش
.
.

فقط ببخش
.
.

.
ابراهیم جان سلام

می خواهم راجع به تو بنویسم اما چگونه !

از قامتت بنویسم یا از معرفتت یا از گمنام بودنت !

می دانم که در دوران نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشیدی ! می دانم که از همان زمان همچون مردان بزرگ زندگی را پیش بردی ...

و معلمی فداکار برای تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول بودی ...

می خواهم از قامت ورزشی تو بگویم می خواهم بگویم در والیبال و کشتی بی نظیر بودی و هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشیدی و مردانه می ایستادی.

مردانگی تو هنوز هم در ارتفاعات سربه فلک کشیده بازی دراز و گیلان و غرب تا دشت سوزان جنوب مشاهده می شود ... حماسه های تو در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند .

آری !!

تو عاشق بودی عاشق خدا!

همیشه از خدا می خواستی گمنام بمانی... چرا که گمنامی صفت یاران خداست...

آری خداهم دعای تو را مستجاب کرد و تو سالهای سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده ای تا خورشیدی باشی برای راهیان نور !
.
.

.
بعد از تو سه دسته شـــــدیم...
درست همانی که در وصیتنامه ات گفتی ..
عده ای پشیمان ..
عده ای بیخیال... و عــــده ای دارند دق میکنند، از دوریتان...

دعا کن از دسته ی سوم باشم .. وَرنه تبـــــــــاه میشود تمام عـُــمرم...

.
.

.
مناجات شبانه

" تو را شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."

.
.

.
دو ماه از جنگ شروع شده بود .
یک شب خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه تکه شده است .

بچه ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه ای گذاشتند و آوردند .‌

آنچه موجب شگفتی ما شد ، وصیت نامه ی این برادر بود که نوشته بود :

‌" خـــــــدایا! اگر مرا لایق یافتی ، چون مولایم ابا عبدالله حسین 'ع' با بدن پاره پاره ببر " ‌
.
.

.
.
تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید
عرق به پیشانیش نشسته بود ،
.
.
گفتم :
" چی شده داداش .. ؟ "
.
.
گفت :
" یک ساعت با حضرت زهرا "س" حرف می زدم ، فقط از خدا می خوام روز شهادت بی بی شهید بشم .. "
.
.
روز شهادت حضرت زهرا "س" داشت نماز صبح میخوند ، توی قنوت نماز بود که ترکش پهلویش را شکافت ..

شهید علیرضا هاشم نژاد
.
.

.
انگار داری گریه میکنی ای شهید
سیل اشکت جاری ست
خون پاکت جلوی چشمانت را گرفته است
اما تعبیر من این است
مردم نباشد به راهشان پشت کنیم
تا شهید "خون" بگرید...

.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی